ذهن مالیخولیای من

اصولن الان باید نگران امتحاناتم باشم که نیستم! 

باید عادت کنم خیلی زودتر بهت سربزنم وبلاگ عزیزم. بهتره عادت کنم هر روز بنویسم تا یادم نره. دیشب با دوستی رفتم بیرون جهت رفع دلخوری ها. شام ماهیچه خوردیم. عالی بود. از دوست پسرم جدا شدم چند وقتی هست که تنهام. توی زندگیم به ابهام رسیدم. نمیدونم باید درسمو بچسبم یا کار. در استانه 30 سالگی این فکرها باید طبیعی باشه. نمیدونم. میخام به یجور خود شناسی برسم که نمیرسم! 

برنامه های من برای بعد امتحانات دقیقن از 1م تیر 1396

- میخاهم درباره هنر بیشتر بدانم پس مطالعه قدم اول خاهد بود. 

- ارتباط با دانشجویان خارجی قدم ثانی!

- کلاس طراحی و خوشنویسی

- کلاس ورزشی ترجیحن مفرح ذات و ممد حیات

- سفر شاید با یک دوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۲
مالیخولیا

امروز جمعه اس. 11 فروردین. حالم خوبه. دارم روی کارت ویزیت خاهرم کار میکنم. چندتا اتودم زدم. 

13ام برمیگردم تهران. کار و دانشگاه. دوس دارم زود تابستون شه. کلی برنامه دارم. جاهای زیادی از تهرانو هنوز ندیدم. باشگاهم میرم. تنها چیزی که الان تو زندگیم اضافیه دانشگاهه! نمیزاره به کارای دیگم برسم :))))

چیز زیادی ندارم بگم جز اینکه حالم خوبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۲
مالیخولیا

همه چی خوب است جز حال من! دلم برای یه همصحبت خوب تنگ شده.  ته دلم میدونم یه چیزی کمه، کلافه ام. دلم برای مصطفا تنگ شده؛ دوست بی معرفت من رفیق چندین ساله ای که منو بخاطر یه نفر دیگه گذاشت کنار و منکرم شد. دلتنگتم.

دانشگاه تهران به دردم نمیخوره. حاضرم جامو با کسی که میخاد توی هنرهای زیبا درس بخونه عوض کنم. دلم یه جای دور میخاد. دور از آدما، دور از این هوایی که با آدما توش شریکم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۹
مالیخولیا

این روزا چقدر بد میگذره. مدیرگروه افتضاح برنامه ریزی افتضاح تر... باور کنید درس خوندن تو دانشگاههای ایران هیچ آخرو عاقبتی نداره. به هیچ عنوان درکی از مشکلات دانشجو ندارن. 

از اینهمه دویدن و نرسیدن خستم. خسته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۳
مالیخولیا

.I am sad

.I don't know why but i am

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۴
مالیخولیا

دیروز برای تولد همکارم یه جشن سورپرایزی داشتیم جشن که نه میشه گفت یه غافلگیری کوچیک بود یه چیزکیک کوچیک و آهنگ و شادی و تبریک گفتن. عصر با کسی که نمیشناسمش رفتم پارک پردیسان. جذابترین بخشش حیوونایی بودن که دیدم. حتا برای اردکها نون خشک دادیم. خیلی هیجان انگیز بود. ولی تهش به بارون خوردیم و من کلی خیس شدم الانم فک میکنم گلوم درد میکنه سرما خوردم. 

فردا برای من روز سرنوشت سازیه در رابطه با ادامه کار یا درس. باید ببینم مدیر گروه محترم چی میگه. شاید دیگه نتونم برم سر کار

دلم برای محل کارم و همکارام تنگ میشه...

پ ن: یه اتفاق بد برای کسی که دوستش دارم افتاده. ناراحتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۹
مالیخولیا
نمیدونم بین درس و کار کدومو باید انتخاب کنم. رسیدم به یه دوراهی که عقلم میگه کار قلبم میگه درس و تجربه ثابت کرده هر سری به حرف قلبم گوش دادم تهش پشیمون شدم. 
پ ن: من آدم تنهایی ام. تنها...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۶
مالیخولیا
دلم میخاد کارمو ول کنم و بچسبم به طراحی. طراحی رو حرفه ای یاد بگیرم. کارمم... ساعتی بشم خوبه.
فردا با سرپرست صحبت میکنم. میخام این ترم بچسبم به درس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۳
مالیخولیا

عجب روزی بود بگم خوب بود الکی گفتم واقعن.چرا؟ چون امروز اولین ژوژمانم بود و ساعت 3 شروع میشد استاد ساعت 20 دقیقه مونده به چهار میخواست بره!! باورم نمیشه کارامو تو حیاط نشون استاد دادم. واقعن ناراحت شدم از این موضوع. خود استادم از ارئه کار راضی نبود. بله دقیقا مراسم تشیع جنازه از دانشگاه ما قراره برگزار بشه برای همین تمام ساختمونارو قفل کردن. خیلی مسخره اس. خب اگه قرار بود این اتفاق بیفته چرا امتحانارو ننداختین یه روز دیگه.

ولی فک نکنم نمره ام بد شه. چون واقعن تلاشمو کرده بودم.

پ.ن.سریال فرندز فصل 2 اش تموم شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۳
مالیخولیا

یک روز مطلقا بیکار در انتشارات رو گذروندم. گپ و گفت با سایر همکارا. بعد ساعت 4 یکراست برگشتم خوابگاه. لباس شستن باید جزو کارای روزمره ام بشه بس که زیاد شدن! شام مختصر خوردم و الان نشستم پای درس. اجرای پوستر! (هنوز واحدشو نگذروندم!!!!)

کاش روزای خوب تموم نشه.

پ.ن: نوید زنگ زد. روم نمیشه بهش بگم نمیخام باهات در ارتباط باشم.

پ.ن2: دوست پسر نیست. یکیه که از من خوشش میاد. حسش یک طرفه اس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۰
مالیخولیا