ذهن مالیخولیای من

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

این روزا چقدر بد میگذره. مدیرگروه افتضاح برنامه ریزی افتضاح تر... باور کنید درس خوندن تو دانشگاههای ایران هیچ آخرو عاقبتی نداره. به هیچ عنوان درکی از مشکلات دانشجو ندارن. 

از اینهمه دویدن و نرسیدن خستم. خسته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۰۳
مالیخولیا

.I am sad

.I don't know why but i am

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۴
مالیخولیا

دیروز برای تولد همکارم یه جشن سورپرایزی داشتیم جشن که نه میشه گفت یه غافلگیری کوچیک بود یه چیزکیک کوچیک و آهنگ و شادی و تبریک گفتن. عصر با کسی که نمیشناسمش رفتم پارک پردیسان. جذابترین بخشش حیوونایی بودن که دیدم. حتا برای اردکها نون خشک دادیم. خیلی هیجان انگیز بود. ولی تهش به بارون خوردیم و من کلی خیس شدم الانم فک میکنم گلوم درد میکنه سرما خوردم. 

فردا برای من روز سرنوشت سازیه در رابطه با ادامه کار یا درس. باید ببینم مدیر گروه محترم چی میگه. شاید دیگه نتونم برم سر کار

دلم برای محل کارم و همکارام تنگ میشه...

پ ن: یه اتفاق بد برای کسی که دوستش دارم افتاده. ناراحتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۹
مالیخولیا
نمیدونم بین درس و کار کدومو باید انتخاب کنم. رسیدم به یه دوراهی که عقلم میگه کار قلبم میگه درس و تجربه ثابت کرده هر سری به حرف قلبم گوش دادم تهش پشیمون شدم. 
پ ن: من آدم تنهایی ام. تنها...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۶
مالیخولیا
دلم میخاد کارمو ول کنم و بچسبم به طراحی. طراحی رو حرفه ای یاد بگیرم. کارمم... ساعتی بشم خوبه.
فردا با سرپرست صحبت میکنم. میخام این ترم بچسبم به درس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۳
مالیخولیا