این روزا چقدر بد میگذره. مدیرگروه افتضاح برنامه ریزی افتضاح تر... باور کنید درس خوندن تو دانشگاههای ایران هیچ آخرو عاقبتی نداره. به هیچ عنوان درکی از مشکلات دانشجو ندارن.
از اینهمه دویدن و نرسیدن خستم. خسته.
این روزا چقدر بد میگذره. مدیرگروه افتضاح برنامه ریزی افتضاح تر... باور کنید درس خوندن تو دانشگاههای ایران هیچ آخرو عاقبتی نداره. به هیچ عنوان درکی از مشکلات دانشجو ندارن.
از اینهمه دویدن و نرسیدن خستم. خسته.
دیروز برای تولد همکارم یه جشن سورپرایزی داشتیم جشن که نه میشه گفت یه غافلگیری کوچیک بود یه چیزکیک کوچیک و آهنگ و شادی و تبریک گفتن. عصر با کسی که نمیشناسمش رفتم پارک پردیسان. جذابترین بخشش حیوونایی بودن که دیدم. حتا برای اردکها نون خشک دادیم. خیلی هیجان انگیز بود. ولی تهش به بارون خوردیم و من کلی خیس شدم الانم فک میکنم گلوم درد میکنه سرما خوردم.
فردا برای من روز سرنوشت سازیه در رابطه با ادامه کار یا درس. باید ببینم مدیر گروه محترم چی میگه. شاید دیگه نتونم برم سر کار
دلم برای محل کارم و همکارام تنگ میشه...
پ ن: یه اتفاق بد برای کسی که دوستش دارم افتاده. ناراحتم.