14دی 1395
سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
یک روز مطلقا بیکار در انتشارات رو گذروندم. گپ و گفت با سایر همکارا. بعد ساعت 4 یکراست برگشتم خوابگاه. لباس شستن باید جزو کارای روزمره ام بشه بس که زیاد شدن! شام مختصر خوردم و الان نشستم پای درس. اجرای پوستر! (هنوز واحدشو نگذروندم!!!!)
کاش روزای خوب تموم نشه.
پ.ن: نوید زنگ زد. روم نمیشه بهش بگم نمیخام باهات در ارتباط باشم.
پ.ن2: دوست پسر نیست. یکیه که از من خوشش میاد. حسش یک طرفه اس.
۹۵/۱۰/۱۴